یک لحظه غفلت...






















!!...در حسرت اما

!!...گاهی چه زود دیر میشود

 

بغض گلویم را فشار می دهد ... چندمین بارست که میگویم "خدا" و باز احساس میکنم که نیست! یک لحظه غفلت کافیست تا دست خدا را رها کنی و در بازار مکاره ی دنیا گم شوی ... گم شوی و هیچ کس جز او نتواند پیدایت کند. دستم لرزید، دلم لرزید، و احساسم سقوط کرد ... میان تباهی ها را که بگردی دلمرده ای را می یابی که نامش منست ... منی که هنوز چشم به راه لحظه ایست که به احترام باران نگاهت کویر باورش را گلستان کند ... انتظار، غرور و صبر تنها داشته های این من ِ تنهاست آنهم قربانی باور اوئیکه باورم دارد.

به احترام دوستی که همیشه مهربانست برای کسی می نویسم که می تواند هیچ کس نباشد! چون گورستان احساس جای خاطرات مدفون است نه زندگان.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 24 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 21:19 توسط مهنا|


آخرين مطالب
» نمیبخشمت...
» به سلامتی...
» نیستی...
» اگه نباشی..
» نامرد که میشوی...
» تو...
» نمیفروشم...
» شخصیت شناسی...
» قلب یتیم من....
» باران عشق...
» سال نو مبارک....
» سال نو مبارک..
» چشم ها دروغ نمیگویند...
» غم نگاه اخر...
» تاوان...
» خدایا..
» من به امار زمین مشکوکم...
» خدایا کفرمیگویم..
» اولین روز بارانی رابه خاطر داری؟؟
» منتظر..

Design By : RoozGozar.com